۱۷.۹.۹۱

آن‌ها که می‌خواهند ما را در قالب‌های فلزی خود جای بدهند.

همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.


آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست

و خنکای
مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون


آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست.

غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.


سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان


آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست.
شاملو



هیچ نظری موجود نیست: