نگاه کن
هنوز آن بلند دور،
آن سپيده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست،
سپيدهای که جان آدمی هماره در هوای اوست،
به بوی يک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بيفتی از نشيب راه و باز
رو نهی بدان فراز
چه فکر میکنی؟
جهان چه آبگينه شکستهایست
که سرو راست هم در او شکسته مینمايدت.
چنان نشسته کوه در کمين درههای اين غروب تنگ
که راه بسته مینمايدت.
زمان بیکرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمیست اين درنگ درد و رنج.
به سان رود
که در نشيب دره سر به سنگ میزند
رونده باش
اميد هيچ معجزی ز مرده نيست،
زنده باش.
پارهای از شعر زندگی از هوشنگ ابتهاج
هنوز آن بلند دور،
آن سپيده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست،
سپيدهای که جان آدمی هماره در هوای اوست،
به بوی يک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بيفتی از نشيب راه و باز
رو نهی بدان فراز
چه فکر میکنی؟
جهان چه آبگينه شکستهایست
که سرو راست هم در او شکسته مینمايدت.
چنان نشسته کوه در کمين درههای اين غروب تنگ
که راه بسته مینمايدت.
زمان بیکرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمیست اين درنگ درد و رنج.
به سان رود
که در نشيب دره سر به سنگ میزند
رونده باش
اميد هيچ معجزی ز مرده نيست،
زنده باش.
پارهای از شعر زندگی از هوشنگ ابتهاج
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر